Sunday, August 06, 2006

هفت روز گذشت

هفت روز گذشته است اکبر، و اشکهایمان هنوز تمام نشده است... باورت می شود همه چیز تو بوده ای، زندگی ای وجود نداشته اکبر، فقط تو بوده ای..
هفته ی پیش همین موقعها بود که نمایندگان مجلس آمده بود اوین برای بازدید، و تو را در بهداری با زنجیر به تخت بستند و دهانت را چسب زدند تا نکند خاطر نمایندگان از دیدنت و یا شنیدن صدایت مکدر شود... آخر میدانی که انسانهای زود رنجی هستند
تو رفته ای و ما همچنان دلتنگ هستیم و نمیدانیم چطور باید از این پس تحمل کنیم نبودنت را، هنوز برگه ای که روی آن رنجنامه ات را نوشته بودم، تو میخواندی و من مینوشتم، مقابلم است و من هنوز در باور آن چه بر ما گذشت مرددم. سران حاکمیتی که تو آنها را مسئول سلامتی ات دانسته بودی، روز جمعه حتی نگذاشتند ما بر سر مزارت حاضر شویم و خودمان را سبک کنیم، از زنده ات میترسیدند و از مرده ات نیز بیشتر... صبح جمعه راه افتادیم تا بیاییم بر سر آرامگاه ابدیت و برای چند لحظه ای هم که شده همه چیز را فراموش کنیم و بغضهایمان را که در گلویمان سنگینی میکرد، رها کنیم .. اما نگذاشتند و من هنوز احساس سنگینی می کنم، انگار یک چیزی جلوی تنفسم را گرفته است و خوب میدانم همان بغضی است که مرتب آن را فرو خورده ام تا نگویند کم تحملم
ما اما در پاسگاه هم مراسممان را برگزار کردیم و گریستیم، برای روزهایی که باید کاری میکردیم و نکردیم.. در این یک هفته منتظر بودم تا یک نفر بیاید و بگوید که من مقصرم، که قصور از فلان مسئول بوده است اما انگار در مرگ تو هیچ کس مقصر نیست، خودت مقصر بوده ای که اعتصابت را نشکستی.. دارم باور میکنم اکبر، که تو با علم بر اینکه میدانستی ادامه اعتصاب منجر به مرگت میشود، آن را ادامه دادی. میخواستی مرگت فریادی باشد برای توجه چشمهایی که مدعی دفاع از حقوق بشرند، بر آنچه برشما در اوین گذشت
بگذار حالا که هیچ کس در مرگ تو مقصر نیست صادقانه اعتراف کنم که آقایان ، خانمهای محترم.. من مقصرم ، مرا برای این فاجعه ملامت کنید، سرزنشم کنید ، محاکمه ام کنید اما ترا به خدا نگذارید با این عذاب وجدان روزها را سپری کنم.. من مقصرم ، من می دانستم اکبر در زندان چه وضعی دارد، من همه چیز را میدانستم، اما کاری بیشتر از دستم بر نیامد به جز چند اطلاعیه و مصاحبه.. باور کنید که بیشتر از این کاری نتوانستم بکنم.. من مقصرم
با منوچهر که صحبت میکردم، صدایش به زور شنیده میشد.. یادم است که در طول اعتصاب هر روز تماس میگرفت و حالت را می پرسید.. در بند دیگری بود آخر و از وضعیتت بی اطلاع.. و مخالف اعتصابت، از اینکه اعتصاب کرده بودی ناراحت بود، میگفت در این اوضاع منطقه کسی به او توجهی نمیکند ، شاید هم راست میگفت اما نمیدانست اکبر، که تو نیازی به توجه کسی نداشتی، و برای این اعتصاب نکرده بودی...
باید همان پارسال که در جاده سعی کرده بودند ماشینت را سرنگون کنند ، می فهمیدیم که بودنت را بیش از این تاب نمی آورند اما ازکنار آن اتفاق به راحتی گذشتیم و حالا ناراحتیم که چرا آنقدر بی خیال بوده ایم
به روزهای گذشته باز میگردم، یادم است اولین آشناییم با جماعت زندانیان سیاسی، با تو بود .. نگویم که چگونه.. اما سال 81 بود، بعد از آزادیم از زندان.. یادم است اکبر، زمانی که مقابل دانشگاه بازداشت شدیم و به سلولهای انفرادی 240 زندان اوین منتقل شدیم، تنها چیزی که جلوگیری می کرد از بی تاب شدنم ..یاد شما بود، تو، احمد باطبی، منوچهر محمدی و یادآوری آنچه شما در زندان تحمل کردید.. آنوقت خجالت میکشیدم از اینکه بخواهم ناله کنم.. و یک ماه در سلولهای وحشتناک انفرادی بند 240، در حالی که تنها 18 سالم بود، سکوت کردم.. سکوتی که زندانبانان را نیز متعجب میکرد و هر بار از من می پرسیدند که تو از صبح تا شب در این سلول چه میکنی که صدایت در نمی آید و گاهی اوقات تحسینم میکردن که چقدر ساکتم و چقدر از نظر آنها خانم!
صورتت را در بیمارستان کسری و طالقانی یادم می آید، وقتی شوخی میکردیم، لبخندی می زدی و سرخ میشدی.. از نجابت بود یا خجالت... در آن سرمای زمستان، در ولنجک، برف می آمد و با بچه ها آمده بودیم ملاقاتت.. دو سرباز را گذاشته بودن تا نگذارند کسی از تو دیدن کند، اما سربازان خوبی بودن، خوراکیهایی را که برایت آورده بودیم، می خوردن و به ما هم اجازه میدادند که بالای سرت باشیم و تمام بیمارانی که در اتاق بودند، عاشقت شده بودند.. و گاهی سرباز با التماس از ما می خواست که برویم ، و ما تا شب بالای سرت بودیم... و بعد دوباره باز میگشتی به زندان..
بچه ها میگفتند سال 78 در توحید، بیشترین کسی که شکنجه شد تو بودی، همه به این مسئله اتفاق نظر داشتند... اما کسی هم نمیدانست که چرا تو را آنطور بی رحمانه شکنجه کرده بودند
از 18 تیر 78، 7 سال گذشته است اکبر، و تو تازه آرام شده ای..
بخواب اکبر.. دیگر صدای هیچ بازجویی خلوتت را به هم نمی زند.. دیگر دیواری نیست تا احاطه ات کند، دیگر برای آزادیت نیاز به مجوز نداری... بعد از 7 سال تو آرام شده ای وما هر چه میکنیم نمی توانیم آرام باشیم.. بی قراریم رفیق، همچنان بعد از 7 روز .. بی تابیم، بی تاب..... و اشکهایمان تمام نمی شود...

10 Comments:

At 6:35 PM, August 06, 2006, Anonymous Anonymous said...

To talashe khodet ro kardi va mikoni ke sedaye akbar ro be biroon beresooni, va dorost nist ziad khodet ro malamat koni. eshkal dar injast ke amsale to kam hastand...
ghavi baash. Kian

 
At 10:27 PM, August 06, 2006, Anonymous Anonymous said...

برایتان آرزوی موفقیت دارم.....

 
At 8:00 AM, August 07, 2006, Anonymous Anonymous said...

شیوای عزیز سلام.این حکومت آن قدر بی رحم ات که به حرف هیچ کس گوش نمی دهد.خود را سرزنش نکن.

 
At 9:10 AM, August 07, 2006, Anonymous Anonymous said...

مجلس ترحیم اکبر محمدی پنجشنبه در تهران برگزار می گردد
http://pooyanews.blogfa.com/post-1129.aspx

 
At 9:12 AM, August 07, 2006, Anonymous Anonymous said...

مجلس ترحیم اکبر محمدی پنجشنبه در تهران برگزار می گردد
http://pooyanews.blogfa.com/post-1129.aspx

 
At 5:27 PM, August 07, 2006, Anonymous Anonymous said...

اي واي بر آن گوش كه بس نغمه اين ناي
بشنيد و نشد آگه از اين انديشه نايي
اي واي بر آن چشم كه با پرتو صد شمع در اينه‌ات ديدوندانست كجايي

 
At 11:33 PM, August 08, 2006, Anonymous Anonymous said...

شيواي عزيز
همرزم خستگي شجاع و خستگي ناپذير
همه ما عميقا تحت تاثير سخنراني شما در گردهمايي تحولخواهان جهت در دفتر سازمان دانش آموختگان قرار گرفتيم
اميدواريم كه با آزادي هرچه زودتر همه زندانيان سياسي - عقيدتي و رفع خطر از جان احمد باطبي ، ديگر هرگز شما و ما سوگوار آزادي و جان آدميان نباشيم.

 
At 5:21 PM, August 09, 2006, Anonymous Anonymous said...

هنوز نامش را به سختی میگویم و بغض باز هم گلویم را فشار میدهد
لعنت!

 
At 9:34 PM, August 10, 2006, Anonymous Anonymous said...

سلام شیوای عزیز
زیبا بود و بسیار تکان دهنده

سر بزن و نظرت رو بده
ممنونم

http://mehrpooyan.blogfa.com

 
At 9:34 PM, August 10, 2006, Anonymous Anonymous said...

سلام شیوای عزیز
زیبا بود و بسیار تکان دهنده

سر بزن و نظرت رو بده
ممنونم

http://mehrpooyan.blogfa.com

 

Post a Comment

<< Home