Saturday, August 12, 2006

مراسم گرامیداشت "اکبر" را هم لغو کردند

می شناختمش، صدایش را بارها شنیده بودم، با چشمان باز یا بسته، همانی بود که درخرداد ماه 83 که ساعت 6 صبح ریختن خانه و بردنم، در اتاقکی کوچک که بیشتر به آشپزخانه می ماند، نصیحتم کرده بود " برو شوهر کن، بچه دار شو، هیچ لذتی تو دنیا بالاتر از مادر شدن نیست، تو حیفی شیوا خانم، خودتو قاطی این کارها نکن، چی کم داری، الحمدالله نه کوری، نه کچلی، همه چیم که خدا بهت داده، برو ازدواج کن" .. من هم فقط لبخند می زدم
من در حالی که 12 ساعت بود چشمانم بسته بود، و تنها می شنیدم، این نصایح را هم شنیدم، اما یک گوشم در بود و دیگری دروازه، زیاد نگذشت، شاید کمتر از یک ماه، دوباره گذرم به آن حوالی افتاد... 18 تیر ماه، سالگرد بازداشت اکبر و اکبر ها...
باز بردنمان همانجا..
صدایش را میشناختم، همانی بود که بر سر مادرم فریاد کشید" چشم بندتو بزن پایین وگرنه همچین میزنم که بری تو دیوار" ... همانی که با خودکار تو سرم زد و با لحنی خشن گفت " تو دست از این کارا برنمی داری" من ریشخندی زدم و فریاد کشید " نیشت رو ببند" اما نبستم
!همانی بود که آن شب به من گفت " چه خوب می نویسی" شیوا خانم
آخر شکایتی نوشته بودم علیه وزارت اطلاعات به خاطر تهمتهایی که زده بودند به من و دوستانم، چه ساده بودم من!....گفت بنویس پیگیری میکنیم و نوشتم... میدانستم که چرند میگوید اما نوشتم
صدایش را می شناختم، صورتش را هم در ذهن داشتم، مقابل سازمان ملل وقتی امتناع کردم از سوار شدن به ماشینهایشان، آمد جلو و گفت سوارشو شیوا خانم! گفتم حکم نشانم دهید، گفت من خوم حکمم، به ما اعتماد نداری؟ گفتم نه، اما چاره ای نبود باید سوار می شدم..
می شناختمش، همانی بود که در زندان... بند 209.. هنگامی که در سلول نشسته بودیم، و یکی یکی برای بازجویی برده میشدیم.. آمد و اولین نفر صدایم کرد.. شیوا نظرآهاری.. زندانبان آمد و خواست بروم.. باز امتناع کردم، گفتم بازجویی پس نمی دهم، گفت باید بری، گفتم نمی روم، قبلا هرچه باید گفته باشم، گفته ام و چیز بیشتری ندارم برای گفتن.. گفت آنقدر اینجا نگهت میداریم که التماس کنی بازجویت را بیاوریم.. گفتم " نمی کنم" .. اما باز صدا میزد.. بگویید شیوا بیاید.. بروید صدایش کنید.. به خاطر مادرم رفتم ...
ساعتی حرف زد، اما سوالهایش را پاسخ ندادم، گفت به دعوت کی آمده اید ؟ گفتم خودمان.. گفتم مردمی را که گرفته اید گناهی ندارند، آزادشان کنید، گفت همین امشب آزادشان میکنیم...دروغ میگفت... چقدر سعی میکرد با من خوب رفتار میکند، میگفت توی این وزارت اطلاعات هیچ کس حریف تو نشد، همه ی بچه ها از دستت شاکی اند.. خیلی تلاش می کرد، به نحوی خودش را دوست نشان دهد... به قول وکیلم ( بهرامیان) میگفت: "توی اطلاعات ، اونکه از همه بیشتر سعی میکنه خودشو دوست نشون بده، بزرگترین دشمنه، از اون بترس
این بار اما مثل هیچ یک از دفعات قبلی نبود، صدایش پرخاشگرانه بود، فریاد میزد و تهدید میکرد.. که برنامه ی فردا کنسل است وشما هم حق ندارید بروید، .. گفتم خوب اگر کنسل شود، ما هم نمی رویم.. صدایش را بلندتر کرد " من بهت میگم کنسله، و همانطور پرخاشگرانه ادامه داد که شما حکم تعلیقی داری، از طرف دادگاه هم حکم بازداشت شما اومده، گفتن حکم تعلیقی داره، برید بگیرینش"... خندیدم گفتم به من چه، مگه من مراسمو گذاشتم، گفت هر کی که گذاشته لغوش میکنه، فقط بهت بگم اگه فردا بیای میگیریمت
بعد هم تماس قطع شد.. بعدا فهمیدم که که با خیلی از بچه های دیگر هم تماس گرفتن و تهدید کردن و قبل از اون هم خودشون مراسم رو کنسل کردن
وحرف آخر اینکه، اکبر محمدی، دوستمان، دو هفته پیش در زندان اوین در اثر اعتصاب غذا درگذشت، و ما نه اجازه یافتیم بر سر مزارش رویم نه اینکه مراسمی برایش برگزار کنیم.. همین کافی است تا همه بدانند، مرگ اکبر اتفاقی عادی نبود

7 Comments:

At 1:41 AM, August 13, 2006, Anonymous Anonymous said...

salam khanume nazar aharie aziz.agarche ehtemalan shoma man ro be esmo famili nemishnasid ama safare nime kare be amol bud ke baes shod bishtar hes konam behetun nazdikam.un rooz tu pasgahe bayjan ba ha budim.man hamuniam ke pirhan sefid tanam bud.be man ham zangidan.negarane ahmad hastam.azsh khabari nadarid?

 
At 10:21 AM, August 13, 2006, Anonymous Anonymous said...

آزادي منصور اسانلو برتمامی کارگران عزيز و زحمتکش مبارک باد.

===========================

پیمان مسکین خدا هم آزاد شد
البته تبریک برای آزادی
اما یادمان باشد که در سیاست چماق و هویج معمولا بعد از هر چماق ( قتل اکبر محمدی ) هویج را سردمداران حکومت برای فراموشی درد چماق بکار میگیرند

 
At 1:42 PM, August 13, 2006, Anonymous Anonymous said...

با درود به شيوا نظر آهاري
"نکاتی در باب لیبرالیسم.جمهوری خواهی
و سکولاریسم" در وبلاگ گروهی از هواداران اکبر گنجی

 
At 3:56 PM, August 13, 2006, Anonymous Anonymous said...

با سلام به شیوای نازنین.حکومتی که برای جهان تهدید می تراشد و همه را می ترساند خود از برگزاری یک مراسم ساده هراس دارد.واقعا جالب است و کمی که نه، خیلی مضحک است.
موفق باشی.اگر وقت داشتی خوشحالم می کنی سر بزنی.عقایدت و مبارزه ات را در راه دفاع از آنان دوست دارم و بر همه شان درور می فرستم.

 
At 6:14 AM, August 14, 2006, Anonymous Anonymous said...

Hello

can you forward blogs from Iran that are in English.

please send links to
gpp@threeriverwb.net

our families web site is www.greenpasture.org

dave

 
At 10:07 PM, August 14, 2006, Anonymous Anonymous said...

http://www.teraniny.com/company.htm

 
At 10:29 PM, August 14, 2006, Blogger ali said...

با درود بر شما شیوا عزیز
موفق باشید
به امید ایرانی آباد و آزاد و به دور از استبداد
اگر اجازه دهید شما را لینک نمایم
آدرس بلاگم در بلاگفا :
http://yardabestani.blogfa.com/
و در بلاگ اسپات
http://yardabestani-2.blogspot.com/

 

Post a Comment

<< Home