Saturday, July 14, 2007

من از ماندن به هر قیمت در این ویرانه می ترسم

میگفت عجب جراتی داشت این دختر.. در میان این همه مرد، او یکه تاز عرصه زنانگی است..
گفتم آری.. جراتش را زمانی نشان داد که به عضویت شورای مرکزی جماعتی در آمد که می دانست پایانی به وسعت سلولهای انفرادی اوین انتظارش را می کشد.. اما ایستاد..
بهاره را می گویم که به همراه دیگرانی خاطره 18 تیرماه را از پستوی ذهنمان بیرون کشید، ما که یادمان رفته بود دیگرعزت ابراهیم نژاد را و کم کم فراموش می کردیم خاطرات اکبر را در رخوت این روزها و شبهایی که می آمدند و می رفتند و نفسی اگر می آمد که بوی تند اعتراض می داد، باید روزت را با تهدید آغاز می کردی و خواب اوین را می دیدی
اما نشست او، به همراه 5 تن دیگر در مقابل دربی که 60 روز پیش 8 دانشجو را برای گناه ناکرده روانه اوین دیده بود.. دربی که امروز پیش از همیشه یادآور فضای سرکوب است و فشار.. دربی که تا همین 2 ماه پیش علی صابری و عباس حکیم زاده هر روز از چارچوبش رد می شدند..
نشست آنجا.. نه اخلال در نظم ایجاد کرد.. نه در رفت و آمد.. نه شعار دادند.. نه مشتهایشان گره شد.. اما آنان این را نیز تاب نیاوردند.. 1:30 زمان زیادی نبود برای دیده شدن، اما این 6 نفر آنچه را می باید کردند و حالا خود میهمان های دانشگاه تازه احیا شده اوین اند.. دانشگاهی که اگرچه پیش تر از اینها تاسیس شده بود، اما انگار مجددا در حال احیا شدن است
روانه شدند به اوین تا آنجا در کنار همه آنچه آموخته اند، الفبای مقاومت را نیز بیاموزند.. که دیوارهای بلند سلول انفرادی و تنهایی های کرخت کننده اش، برای فرداهایی سخت تر آماده شان می کند
نیازی هم به قانون نیست در این مملکت که داد بزنی، فرزندانمان را به کدامین جرم می برید در تنهایی های اوین با چشمانی بسته پشت صندلی بازجویی می نشانید... اصلا چه نیازی به قانون، قانون را فقط برای خالی نبودن عریضه نوشته اند.. آنچه اجرا می شود، خواست جناب مرتضوی است و حداد.. و وزارت اطلاعات با آدمهایی که نانشان را از قبل آزار همین بچه ها می خورند و عجبا که نمیدانند این نان روزی در حلقومشان گیر می کند
...بایست خواهر جان
بایست که امروز تو پرچمدار دنیای زنانه ات هستی در جنبشی که همه بر مردانه بودن می شناسندش.. جنبش دانشجویی را می گویم
بایست که امروز خیلی ها چشم بر مقاومتت دوخته اند دختر
می دانم سخت است، می دانم زمان انگار ایستاده است در آنجا.. میدانم که نگهداری متهم در سلول انفرادی غیرقانونی است که انفرادی مصداق شکنجه است.... همه را می دانم خواهر جان
...اما تو هم بدان، که می آیی از آنجا بیرون و آنچه می ماند حدیث توست
حدیث تنها بودنت در میان مشتی از بازجویان مرد که شرم ندارند از اینکه نیمه شب بیدارت کنند برای بازجویی و آنجا سیل اتهامات بی اساسشان را نثارت کنند
...آنچه می ماند حدیث توست خواهر جان.. حدیث ایستادگی ات
آن در آهنی به همین زودی ها باز می شود... و 209 اوین نیز موزه خواهد شد و این بار راهنمای موزه، نامهای دروغین از شکنجه گران و مبارزان را بر زبان نمی آورد.. آنجه می ماند حدیث مقاومت توست و دوستانت

2 Comments:

At 2:07 PM, July 14, 2007, Blogger علی کلائی said...

تمامی عزیزامان امروز در بند جلادند . چه زن و چهمرد . اما زنانی که در میانه مردانگی نام و یاد جنبشی پیشگام میشوند قابل ستایشند و تقدیر .
پایدار باشی
یا حق

 
At 5:39 PM, July 17, 2007, Anonymous Anonymous said...

اما این 6 نفر آنچه را می باید کردند.
اين جمله ي كليدي ئي بود كه اين روزها كمتر شنيديم.
درود بر تو دوست خوب و دردآشنا. هنگامي كه خواهرجان نوشتن هاي تو و گاه پروانه را مي شنوم موي بر تنم راست مي شود و بيشتر دوست مي دارمتان
براي همه ي ياران آرزوي آزادي دارم

 

Post a Comment

<< Home