برای ستاره های پلی تکنیک
زمان چه زود میگذرد رفقا، آنقدر که در گذرش یادمان می رود تمام روزهای با هم بودن را
پنجاه روز گذشته است، 50 روزی که پاهایتان در شب تا صبحش مچاله بود که دراز نشود و نخورد به دیوار مقابل.. 50 روزی که چشمتان هر چه دیدنی بود در دنیا محدود کرد به چهار دیوار سبز سلول ... 50 روزی که تمام دلخوشی تان، خلاصه شد در بانگ خشن زندانبان که به هواخوری بروید و بنشینید در یک اتاق بزرگتر.. و فکر کنید که اینجا هوا هست و آسمان هست.. گلدانهای زرد شده را در کنار اتاقک هواخوری ببینید و باز فکر کنید.. که اینها درخت است و زیر پایتان چمن.. دراز هم نمی شود کشید در این هواخوری که هوایی ندارد برای فرو دادن.. باید گوشه دیوار روی یک صندلی بنشینید یا گاهی قدمی بزنید و سرتان را بدزدید تا نخورد به لباسهای دیگرانی که شسته شده و پهن روی طناب وسط اتاق
زمان چه زود میگذرد رفقا.. برای ما شاید
آنقدر زود که یادمان میرود در تمام این 50 شب لعنتی، چه بر شما گذشت در لحظه لحظه سکوت بند 209.. در ساعتهای بلند سلول انفرادی
تمام روزهایی را که نور خورشید را با ولع به تماشا نشستید که گوشه سلول را روشن کرده بود.. یا خودتان را آویزان کردید تا از دریچه توری بالای سلول شاید بشود آسمان را دید و ماه را
دیدید بالاخره؟ .. هنوز به مانند قبل است، مثل 50 روز پیش.. مثل شبهای خوابگاه.. .. این ماه را آن موقع ها.. حتی نیم نگاهی نمی کردیم که عادت شده بود برایمان روشنایی شبش.. اما این شب ها.. عجب هیجانی دارد دیدنش.. و چقدر مشقت می کشیم برای دیدنش
پنجاه روز گذشته است و انگار همین دیروز بود که حیاط دانشگاه را طی می کردید از دفتر انجمن تا دفتر ریاست.. از کلاس درس تا خوابگاه.. و چه شبهایی که بر شما نگذشت
تمام روزهایی را که نور خورشید را با ولع به تماشا نشستید که گوشه سلول را روشن کرده بود.. یا خودتان را آویزان کردید تا از دریچه توری بالای سلول شاید بشود آسمان را دید و ماه را
دیدید بالاخره؟ .. هنوز به مانند قبل است، مثل 50 روز پیش.. مثل شبهای خوابگاه.. .. این ماه را آن موقع ها.. حتی نیم نگاهی نمی کردیم که عادت شده بود برایمان روشنایی شبش.. اما این شب ها.. عجب هیجانی دارد دیدنش.. و چقدر مشقت می کشیم برای دیدنش
پنجاه روز گذشته است و انگار همین دیروز بود که حیاط دانشگاه را طی می کردید از دفتر انجمن تا دفتر ریاست.. از کلاس درس تا خوابگاه.. و چه شبهایی که بر شما نگذشت
حالا 50 روز است که نتوانسته اید حرف بزنید، 50 روز است که هر کس و ناکسی از گرد راه رسیده بر سرتان فریاد زده و ناچار بودید به سکوت.. حالا 50 روز است که حتی زمان رفتن به دستشویی و حمام هم برایتان دل انگیز است که برای لحظه ای شاید ، رها می شوید از تنهایی سلول و راه می روید.. فضا بزرگتر می شود و نفس می کشید در راهروهای پیچ در پیچ این بند
راستی کتف احسان خوب شده است؟ یا هنوز درد دارد و باید کلی در نوبت بماند تا به بهداری برود.. عباس حکیم زاده چه میکند درمیان آن دیوارهای به هم چسبیده..؟.. ستاره هایتان را که برده اید با خودتان، اینجا آسمان عجیب بدون ستاره مانده است
ملالی نیست اما.. بگذارید قاضی حداد خیالش راحت باشد که معاندان با نظام را یافته است.. بگذارید تا می توانند قانون نقض کنند و هیچ از آنچه کتاب قانون است اجرا نشود برایتان.. بگذارید هر چه نامش حقوق بشر، حقوق شهروندی و .. است بی ارزش باشد برایشان.. چه کسی است که شما را گناهکار بداند و دستهای زنجیر شده و اندیشه به اسارت کشیده شده تان را پاس ندارد
چه کسی قرار است رأی بدهد بر بی گناهیتان ؟..
دادگاه انقلاب یا حافظه تاریخی ملتی که همواره مبارزه برای آزادی را ستوده است؟
**
روزهای امتحان است.. صندلی های خالی در کلاس درس، اسارتتان را فریاد می زند ... بگذار صندلی ها خالی بمانند، بگذار تا کوس رسوایی مسئولینی که دانشجویانشان را به جای میزهای درس، روانه زندان می کنند بیش از پیش به صدا در آید.. بگذار اوین دانشگاه شود بار دیگر.. تاریخ را که نمی توان وارونه نوشت برادر
چه کسی قرار است رأی بدهد بر بی گناهیتان ؟..
دادگاه انقلاب یا حافظه تاریخی ملتی که همواره مبارزه برای آزادی را ستوده است؟
**
روزهای امتحان است.. صندلی های خالی در کلاس درس، اسارتتان را فریاد می زند ... بگذار صندلی ها خالی بمانند، بگذار تا کوس رسوایی مسئولینی که دانشجویانشان را به جای میزهای درس، روانه زندان می کنند بیش از پیش به صدا در آید.. بگذار اوین دانشگاه شود بار دیگر.. تاریخ را که نمی توان وارونه نوشت برادر
پس بمانید، که برگی از تاریخ هزار هزارساله این مملکت به نام شما پر می شود نه به نام بازجویانتان
پی نوشت: ما گناهکاریم.. "اقدام علیه امنیت ملی" انجام می دهیم، چون تجمعاتمان مجوز قانونی ندارد، ما که کتک میخوریم و زیر باتوم له میشویم و باز فقط فریاد میزنیم و نه بیش از این
آنان که مقابل سفارت جمع می شوند و آتش پرتاب میکنند به سوی نیروهای انتظامی، می زنند و دستگیر نمیشوند.. آنها اما نه امنیتی را به مخاطره می اندازند و نه برخورد با نیروی انتظامی جرم است.. مجوز تجمعشان هم صادر شده است لابد.. و دراین میان فقط تجمعات بدون مجوز ما جرم است
...می بینید، به همین آسانی همه قوانین بی ارزش میشوند، چون انگار همه جا مصداق ندارند
پی نوشت 2: دیر به دیر می نویسم، میدانم.. اما هر زمانی، حس نوشتن نیست.. زیاد هم گله نکنید از من، نه نویسنده هستم و نه وبلاگ نویس به معنای واقعی اش.. پس بسازید با ما
10 Comments:
شيواي نازنين ديگر مي ترسم وبلاگت را بخوانم. بار پيش كه سه مطلب قبل را خواندم له شدم حالا نمي دانم چه مي شود. اگر بلايي آمد بگو آرمين به من گفته بود
من نيز دلگيرم و افسرده و گاه افسار گسيخته اما دريغ كه جاني براي اين گونه اعتراض و اين گونه نامه نيست
شاد باشي خواهرم
http://sunflowerinlove.blogfa.com
شیوای عزیز
ما عادتمان شده است ساختن و پیش از آن سوختن
بیا یک بار هم که شده هیچکداممان با هیچکداممان نسازیم تا دست کم همه گیری سوختن هامان به تک گیری بدل گردد
آنها هم خواهند آمد از هزار توی 50 روزهاشان و باز ما می مانیم و این ساختنهامان
درود
وبلاگ کمپین یک میلیون امضا در شیراز با نام کمپین در شیراز و با شعارکمپین یعنی زندگی راه اندازی گردید خوشحال می شویم از نظرات شما بهره مند گردیم
وبلاگ کمپین یک میلیون امضا در شیراز با نام کمپین در شیراز و با شعارکمپین یعنی زندگی راه اندازی گردید خوشحال می شویم از نظرات شما بهره مند گردیم
پاینده ایران
افتاده از نفس ماییم آنچه نمرده طاقته
امید به آینده ایران آزاد وآباد تنها راه گذار از سختی هاست.نوشته هایتان ناراحت کندده است اما اراده ی ما را برای سرنگونی این حکومت بیشتر خواهد کرد
پاینده ایران
paniran.blogfa.com
panira_blogfa@yahoo.com
سلام به دوست نازنین.در آستانه ۱۸ تیر یاد عزیز و دوست از دست رفته عزت ابراهیم نژاد را گرامی بداریم.پیشنهاد من این است که ۱۸ تیر امسال را سال عزت ابراهیم نژاد بنامیم.
ارادتمند
بهزاد
هجده سالگي تو! هجده تير ميلاد هجده سالگي من! و هجده تير بيست و شش سالگي ام همه اش اشك بود. براي مطلب به كه بي ارتباط به تو نبود نيامدي. براي تبريك تولدم به زبان مشتركمان: اعتراض بيا
http:sunflowerinlove.blogfa.com
This is Islamic cruelty which you faced too! with Islamic rules, they justify anything, they beat, kill, prison people who ask for their rights. it's misery, right? unfortunately we have Islamic dictatorship, so what can you expect?
Just I wanted to say don't be sad just try think deeper and harder my friend :)
حضور محترم مدیر وبلاگ زنده باد آزادی
با سلام و تقدیم احترام
به استحضار می رساند که جلسه تشکّل فریاد حق طلبی مردم در روز جمعه 29 تیر در شهر ری بارگاه حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) برگزار می شود بدینوسیله از جنابعالی دعوت می شود در جلسه فوق شرکت فرمائید.
برای اطّلاع از زمان و دستور کار جلسه به وبلاگ فریاد حق طلبی شاخه تهران به نشانی http://faryadehaghtalabi02.blogfa.com مراجعه نمائید.
کمیته برگزاری جلسه تشکّل فریاد حق طلبی مردم
لطفا ایمیل خود را برایم بفرستید با تشکر
Post a Comment
<< Home