Tuesday, January 09, 2007

قتل یا دفاع!

میخواهد برود خارج از شهر با دوستانش...تازه وارد 17 سال شده است و هنوز بچه است.... میروند تا هوایی تازه کنند و خوش بگذرانند.. دخترک یک انسان است، مثل من ، مثل شما
میرود از خانه بیرون و نمیداند چه در انتظارش است... حوالی اکبر آباد کرج است.. . نمی فهمد چطور اتفاق افتاد.. همه چیز مثل یک کابوس بود.. سه مرد به آنها حمله میکنند.. میخواهند فرار کنند نمیشود.. نگاه شهوت زده ی مردان، لختش میکند و تقلا میکند برای رهایی از چنگالشان... نمیشود.. انگار از وقتهای دیگر، نیرومندتر شده اند.. جیغ میکشد.. کمک میخواهد.. التماس میکند.. زار میزند.. کسی نمیشنود صدایش را.. مرد، مثل بختک افتاده است روی او.. نگاهش میچرخد به سوی دیگر.. سمیه است که فریاد میزند.. سمیه است که کمک میخواهد...سمیه ... او تنها 14 سالش است.. هنوز خیلی بچه است برای به همراه کشیدن کابوس یک تجاوز..
...رها میکند خودش را..برای سمیه است این نیرو در دستانش نه برای خودش.. هنوز خیلی کوچک است سمیه
کیفش را برمیدارد و میدود به سوی سمیه.. بچه گریه میکند.... تمام زندگی اش از مقابل چشمانش میگذرد...راه دیگری نمانده.. باید خلاصش کند از دست این نامردان...ضربه را میزند... نه برای گرفتن جان یک انسان.. برای نجات خودش و سمیه.. برای روزهایی که می آید و او نمیتواند زندگی کند با یاد نگاه شهوت زده ی مردی که برهنه اش کرده است و... نمیتواند زندگی کند با این کابوس... ضربه را میزند.... مرد به زمین می افتد و سرخی خون اطرافش را میگیرد... خونش مثل انسانست و مردنش نیز.. اما او شباهتش بیشتر به حیوان بود
دستان کوچک سمیه را میگیرد.. میدود.. برای فرار از خودش.. برای فرار از داغ ابدی یک تجاوز.. برای فرار از همه چیز،
وقتی باز میگردد به خانه، او دیگر یک قاتل است

*****
...آقای قاضی.. صندلی ات جایگاه ارزش مندی است، چه که مسندی است برای تشخیص حق از باطل
...آقای قاضی ، دختر قصه ما، قربانی است.. قربانی یک جامعه آفت زده
...نازنین، تنها یک دختر بچه 18 ساله است و مثل هر انسان دیگری حق دارد برای زندگی
از شما می پرسم که اگر او از خودش، از تنش که بزرگترین دارایی اوست، دفاع نمیکرد.. اگر تسلیم دستان هرزه مرد میشد، آیا محکمه ای بود برای باز ستاندن حق او...که اگر بود، من به نزد آن دادگاه شکایت میبرم از نگاه متجاوز هر روزه مردان این شهر.. که من و ما؛ هر روز و هر روز مورد تجاوز واقع میشویم از سوی مردانی که شما رهایشان کرده اید در پهنای کلان شهری به نام تهران... شهری که در و دیوارهایش را به نام خدا رنگ زده اند
آقای قاضی نگاهی منصفانه بیندازید به پرونده پیش رویتان.. یک دختر 17 ساله، چه انگیزه ای جز دفاع از خود، میتوانسته داشته باشد برای کشتن مردی در بیابانی حوالی کرج؟
آقای قاضی، فکری به حال اجتماعتان بکنید و گرنه اعدام نازنین و نازنینها دردی را از این شهر کثیف دوا نخواهد کرد.. . فردا پرونده ای دیگر پیش رویتان است که باز دختری، برای دفاع از خود مرد متجاوزی را کشته است و عجبا که متجاوزان هیچ گاه محاکمه نمیشوند....
آیا اقدام شما در محکومیت نازنین و دیگرانی چون او ، جز اشاعه این معضل، نتیجه دیگری را در بر دارد؟

********
پاهایش میلرزد.. چشم بند ، همه جا را تاریک کرده است... دیشب تا صبح خواب به چشمانش نیامده.. شانه هایش خم شده از این اتهام.. او قاتل است.... چیزی نمی بیند.. به عنوان آخرین خوسته اش.. صورت مادرش را دید.. و تنها یک سوال پرسید؟ - مادر آیا کار درستی کردم؟.. زن اشکهایش را پاک کرد و لبخند زد.. نمیدانست چه بگوید به دختر 18 ساله اش...
پاهایش میلرزد.. پله ها را بالا میرود.. یک .. دو .. سه.. پایش میخورد به چهارپایه.... وقتی چوبه اعدام را مقابل خود میبیند و آن حلقه کذایی بالای سرش تاب میخورد.. با خودش تنها به این می اندیشد که آیا اگر یک بار دیگر در چنان شرایطی قرار گیرد، باز همان کار را میکند.. آیا میکشد یا ترجیح میدهد آن کابوس برای تمام عمر همراهش باشد، اما زنده باشد!.. نمیداند.. هنوز نمیداند
طناب را دور گردنش می اندازند.. .. میترسد از آویزان شدن.. چقدر تحقیر آمیز است این مرگ.. باز مرور میکند افکارش را.. بالاخره جوابش را یافته است.. پس از سه سال زندان .. پس از این همه کلنجار رفتن با خودش.. بالاخره پاسخ سوالش را یافته است... اگر زمان به عقب باز میگشت... در مقابل دستان مرد، مقاومتی نمیکرد، خود را در اختیار او میگذاشت حتی سمیه را نیز.. زندگی ، حتی با این خاطره وحشتناک خیلی بهتر بود از مردن، آن هم به عنوان یک قاتل....

:نتیجه گیری اخلاقی
اگر روزی روزگاری، مردی در کوچه ای، بیابای، خیابانی، جایی، قصد تجاوز به شما را داشت.. اصلا ناراحت نشوید.. مقاومت هم نکنید، که بیفایده است.. بهترین کار این است که ساکت باشید تا ایشان کارش را بکند... اینقدرهم دست و پای بیخود نزنید

26 Comments:

At 12:47 AM, January 10, 2007, Anonymous Anonymous said...

به پست لینک بده

 
At 2:59 AM, January 10, 2007, Anonymous Anonymous said...

همه با هم حمایت کنیم نازنین برای نجات جانش
به وبلاگ من سر بزنید

 
At 11:47 AM, January 10, 2007, Anonymous Anonymous said...

" آه مي داني...
تو مي داني...
كه مرا سر باز گفتن كدامين سخن است
از كدامين درد..."

 
At 8:02 PM, January 10, 2007, Blogger پروانه وحیدمنش said...

خیلی زحمت کشیدی برای نوشتن و تایپ آنهمه مطلب ...خسته نباشی همراه

 
At 9:22 PM, January 10, 2007, Anonymous Anonymous said...

agar addresshaye aan be estelah ghaziyan ra dashtam printi az ein post ra ba posthaye doostan digar ra dar ein bareh be dasteshan midadam. . . ama nah. . che fayedehei?????

 
At 1:08 AM, January 11, 2007, Anonymous Anonymous said...

لينك دادم شيواي عزيز

 
At 2:48 PM, January 11, 2007, Anonymous Anonymous said...

هيچ مي دونستي هم گزارش نويس خوبي هستي و هم توصيفگر بهتري...

مثل هميشه از خوندن مطالبت لذت بردم. يه چيزي تو هيم مايه ها ديگه!

 
At 3:39 PM, January 11, 2007, Anonymous Anonymous said...

salam
jaleb bood
modrniteh.blogfa.com

 
At 10:37 PM, January 11, 2007, Anonymous Anonymous said...

پست جالبی نوشتی
خوب بالاخره همه تلاش برای نجات جان نازنین جواب داد ، از نازنین کانادا گرفته تا همه کسایی که حتی یک پست برای نجات جانش اختصاص دادن
ولی نظرت درباره ٨ مارس چیه؟
من یه پست نوشتم و ... خلاصه نظرت رو اگه خواستی بگو، برام جالبه بدونم نظرت چیه...!و

 
At 7:06 AM, January 12, 2007, Anonymous Anonymous said...

salam ,,ziba neveshti va hich chiz nemitonam begam be joz ahsant va afarin ,, linketon kardam

 
At 7:41 AM, January 12, 2007, Anonymous Anonymous said...

باسلام.مطلب شما و خانم وحيدمنش بسيار عالي بود
ولي...مقامت كنيد حتي اگر اعدام شويد
نگذاريد مردان بي شرفي چون او گستاخ تر شوند
لينك دادم شيواجان

 
At 12:18 PM, January 12, 2007, Blogger علی کلائی said...

آي قاضي ! نازنين براي دفاع از هويتش و عصمتش از خود دفاع كرده و مردي نامردم را از پيش پا برداشت .
آي قاضي ! خودت را جاي نازنين بگذار ؟ چه ميكردي ؟ نگاه كردنت و دم نزدن را بر خود سزا ميديدي كه اينگونه بر اين دختر خشم ميگيري و احمقانه فتوا بر مرگش ميدهي ؟
آي قاضي القضات ! شاهرودي ! تو شاگرد مكتب نجفي . تفاوت است ميان تو و اين سياست زدگان حكومت چشيده بنده حكومت كه تربيت حوزه هاي ايرانند . بايد به تاسي از سيد الخويي و ديگر نجفيان حكمي بدهي كارستان . به اصلت برگرد شاهرودي .
قلمت زيبا بود و درد آور شيواي عزيز
يا حق

 
At 2:58 AM, January 14, 2007, Anonymous Anonymous said...

از وبلاگ پروانه آمدم اینجا. خواندن مطلبت من را یاد یک ضرب المثل آمریکایی انداخت که حتما می دانی چیست! آن وقت این همه پز ضد آمریکایی آقایان را ببین که از همان فلسفه پیروی می کنند

 
At 2:38 PM, January 14, 2007, Anonymous Anonymous said...

با درود بی کران
شیوا گرامی متن زیبایت را خواندم، امیدوارم تمام دختران ایران زمین همچون نازنین، شرافتشان را به هیچ نگاه هرزه ای نفروشند . حال کلامی با جناب آقای قاضی :
جناب آقای قاضی، اگر نازنین با این حیوان صفتان همراه می شد و شرافت خود را به نگاه های هرزه آنان می فروخت، این شما نبودید که به عنوان نمایندگان تام الاختیار خدا باز هم حکم به محکومیتش می دادید ! ؟ ! ؟ ! ؟
شما که هم بر این دنیا و هم بر آن دنیا آگاه هستید تکلیف هزاران هزار دختر پاک این مرز و بوم را، که هر روز قربانی جامعه بیمار گونه ای می شوند که شما برایشان محیا کرده اید، مشخص نمایید ؟
باشد که با نگاهی انسانی و نه اسلامی به موضوع شرافت آن دختر را ارزش بنهید...
به امید آزادی...
زنده باد ایران...زنده باد آزادی

 
At 12:08 AM, January 15, 2007, Anonymous Anonymous said...

يوسف هستم ، از دياري دور و اما سرنوشتي همگون با شما ، از دياري دورم ولي با اروزئي همگون و دنيائي بدون مرز ، دنياي بدون تبعض جنسي و نژادي . نوشته هايت را معمولان ميخوانم و ميدانم از كجا ميگوئيد و چه ميگوئيد ، با همين چند سطر كوتاه دوست دارم در مقابل افاكر زيبايت زانو بزنم و با تو همگام باشم و احساست همگون . به اميد فردائي ازد و برابر ، بدورد رفيق من ....

 
At 12:35 AM, January 16, 2007, Anonymous Anonymous said...

خانم نظرآهاری
من نسبت به اعدام نازنین معترضم. شاید دست بالا بخواهم صحبت کنم با اعدام هر شخصی حتی اگر آن شخص صدام هم باشد مخالفم.
اما در مورد پاراگراف آخر مطلبتون و 'نتیجه گیری' اخلاقی صحبتی داشتم. یک ضرب المثل انگلیسی می گوید "اگر دیدی دارند بهت تجاوز می کنند و کاری هم از دستت بر نمی آد، لدتش رو ببر!"
من بیشتر با این موافقم.

 
At 1:26 AM, January 16, 2007, Anonymous Anonymous said...

جنا ب مصطفي ، من فكر فكر اگر شما موافق اعدام باشين بهتر است تا اينكه اين ضرب المثل كاملا بورژوائي را بياوريد . ادمي كه اعدام ميشود در عرض چند ثانيه جانش را ميدهد و ميرود ولي ادمي كه بهش تجاوز ميشود تا اخر عمرش مرگ تدريجي را تجربه ميكند. من مرگ هر انساني را به هر دليلي خواه موجه و يا غيع موجه رد ميكنم ، هر انساني حق حيات دارد و مرگ انسان هيچ تغييري در جامعه بوجود نمياورد بلكه به اعداد اعدام شدگان ميافزايد . پس بايد در مقابل متجاوز ايستاد هر چند خود اين متجاوز از توليدات جامعه بسته و ارتجاعي است كه برايش بوجود اورده اند ، به نظر من خود مرگ مرف مقتول هم جانگداز است ولي در سيستمي كه زنان از هيچ گونه ساپورتي برخوردار نيستند و بعنوان نصف انسان بشمار ميايند چاره ي جز اين نيست ، يكي كشته ميشود و ديگري به اعدام محكوم ميشود . بايد جلو هر دو حالت را گرفت و جامعه را انساني و برابر كعد ، بايد از حركت زنان براي حفظ حرمت انساني خودشان دفاع كرد ، مبارزه كرد و همگام شد. (يوسف )

 
At 5:26 AM, January 16, 2007, Anonymous Anonymous said...

حال تو حال kss61.blogspot.com

سلام . من کیانوش هستم . دوست داشتم که اولين خاطره سکسي خودم رو براتون به قلم در بيارم . قضيه از اين جا شروع شد : ما توي يک خونه ويلايي در شمال تهران زندگي مي کنيم . خانواده ما کم جمعيت هستند من و يک خواهر بزرگتر به اسم شهناز به همراه عمه ام پريسا و مادر و پدرم . ما زندگي خوبي داشتيم . اما اين اواخر اوضاع يکم بهم ريخت . جريان اين بود که يه شب شهناز تا ساعت 2 شب خونه نيومد . اتفاقا پدر و مادرم هم براي خوشگذروني رفته بودن شمال . اما عمه ام با اونها نرفت . شهناز هم که دانشجو هست . منم که عشق بدن سازي دارم يکوب دارم 3 ساله که کار مي کنم . باورتون نميشه بگم شايد تو اين سه سال غيبت هاي من رو جمع کنيد به 20 روز هم نميرسه . هميشه عشق تمرين بودم . مربيمون هم خودش ميگه که واقعا پشتکار دارم و خوب انصافي تو اين مدتي که باشگاه رفتم حسابي هيکل بهم زدم و قدم هم حدود 7 سانت بيشتر رشد کرده . خب از داستان اصلي خارح نشيم . گفتم که اون شب من و عمه ام تنها بوديم توي خونه و شهناز هم تا ساعت دو خونه نيومد . من نگرانش شده بودم چون هيچ وقت از بيشتر از ساعت 10 دير نمي کرد . حدودا ساعت يک ربع سه بود که اومد . وقتي اومد تو حالش خوب نبود . حالت طبيعي نداشت و همين باعث شد من بهش شک کنم . رفتم جلو و گفتم که کجا بودي ؟ گفت هيچي يکي از بچه ها امشب مهموني گرفته بود منم دعوت بودم . خيلي بي حوصله به سوالام جواب مي داد . گفتم آخه چرا اين قدر دير ؟ گفت خب طول کشيد . ديگه چيزي نگفتم و اون هم رفت توي اتاقش من که بهش شک کرده بودم رفتم و يواشکي از سوراخ در اتاقش داخل اتاقش رو نگاه کردم . ديدم داره لباس هاش رو در مياره . بعد از اين که مانتو رو در آورد فقط يه پيرهن و شلوار تنش بود . روي شلوارش چيزي ريخته شده بود که حبعدا فهميدم که مني بوده ! پيرهن و شلوارش رو هم درآورد . بعد از اين که شرت و کرست ها شو رو باز کرد اون ها رو يک طرف انداخت و اومد که از اتاق بياد بيرون . من سريع دويدم و رفتم توي اتاق خودم و وانمود کردم که خواب هستم . شهناز هم با من اين طوري نبود . يعني مثل اين خواهر هاي مزخرف که حتي نمي ذارن برادرشون موهاي سرشون رو ببينه . من تا حالا خيلي اون رو لخت ديده بودم . خودش هم مي دونست ........بقیشو در وبلاگم بخونید البته با فیلتر شکن به وبلاگم بیاییدkss61.blogspot.com

 
At 1:04 AM, January 17, 2007, Anonymous Anonymous said...

سلام
وبلاگ لبخند کودک برای برای معرفی حقوق کودکان راه اندازی شده است. سر بزنید و به دیگران معرفی کنید.

 
At 10:36 AM, January 17, 2007, Anonymous Anonymous said...

به روز كردم
سر بزن عزيز

 
At 1:57 AM, January 18, 2007, Anonymous Anonymous said...

نازنین زنده می ماند
من مطمینم

 
At 1:57 AM, January 18, 2007, Anonymous Anonymous said...

نازنین زنده می ماند
من مطمینم

 
At 1:57 AM, January 18, 2007, Anonymous Anonymous said...

نازنین زنده می ماند
من مطمینم

 
At 1:57 AM, January 18, 2007, Anonymous Anonymous said...

نازنین زنده می ماند
من مطمینم

 
At 1:57 AM, January 18, 2007, Anonymous Anonymous said...

نازنین زنده می ماند
من مطمینم

 
At 12:11 AM, January 27, 2007, Anonymous Anonymous said...

لعنت به این مملکت ... نتیجه چی شد ؟؟؟اعدام یا تبرئه ؟

 

Post a Comment

<< Home