Tuesday, July 10, 2007

18 تیرماه است




بیست تیرماه 78 است، اخبار تلویزیون را دنبال می کنم.. ناگهان " حیاتی" از بروز تشنج و درگیری در دانشگاه خبر می دهد. ارتباط مستقیم با دانشگاه.. وزیر کشور آنجاست، دانشجویان فریاد می زنند :" استعفا، استعفا.. وزیر کشور ما" .. بعد خبر را ادامه میدهد که عده ای اراذل و اوباش چند ماشین را به آتش کشیده اند.
در دلم غوغایی است و دلم می خواست کمی بزرگتر بودم و خودم را می رساندم به این دانشگاه تهرانی که می گویند در میدان انقلاب است. کلاس اول دبیرستان هستم.. گوشی تلفن را بردارم و اطلاعات بیشتر را از هانیه میگیرم..
***
هجده تیرماه 79 است، شنیده ام تعدادی از دنشجویان با شاخه های گل در میادین چرخیده اند و پیام بیزاریشان از خشونت را به گوش مردم رسانده اند.. فقط شنیده ام.
***
هجده تیرماه 81 است، میدان انقلاب شلوغ است و پر از مامورین انتظامی و لباس شخصی.. جمعیت تمام خیابانها و پیاده رو را پوشانده.. 4 نفر هستیم.. که گاهی میان جمعیت سرود می خوانیم و گاهی شروع می کنیم به دویدن.. گاهی هم به زحمت خودمان را از زیر دست و پا می کشیم بیرون.. این اولین تجربه حضور در یک تجمع است و من احساس خوبی دارم...
امروز خیلی داد زده ایم، و صدایمان در نمی آید، شب که می شود با هم مرور می کنیم این اولین تجربه بودن را..
***
هجده تیرماه 82 است.. کنکور را تازه داده ام و با فراغ بال آمده ام برای مراسم.. خبری نیست اما، تهران خلوت است و میدان انقلاب از همیشه خلوت تر.. شنیده بودم، در میدان انقلاب تانک آورده اند تا به روی مردم شلیک کنند.. عجب شایعاتی
***
هجده تیرماه 83 است.. مقابل بیمارستان ساسان در بلوار کشاورز با چند تن از دوستان قرار گذاشته ایم... البته میدانیم که خبری نخواهد بود، اما قصد داریم به سمت میدان انقلاب برویم..
جمع می شویم و هنوز چند قدمی حرکت نکرده ایم که چند ماشین متوقفمان میکند و راهی می شویم به واحد پیگیری وزارت اطلاعات.. چشم ها بسته میشود و تا بامداد 19 تیر، همچنان بسته می ماند... متوجه می شوم که نباید به میدان انقلاب می رسیدیم.. چرایش را نمیدانم اما..
شاید هم اگر می رسیدیم انقلاب می شد!
**
هجده تیرماه 86 است...صدای بوق موبایل بیدارم می کند... و می بینم که کلی اس ام اس و تماس داشته ام، تمامی اعضای شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت بازداشت شده اند. اوقاتم خراب می شود دوباره ..
هنوز ساعتی نگذشته که خبر حمله به دفتر ادوار هم می رسد.. شلیک تیر هوایی.. شکستن درب.. و بازداشت همه کسانی که آنجا بودند..
***
چقدر این روزها بیش از هر چیز دیگری نام 209 را می شنویم...
باز مرور می کنم نام ها را و آنقدر زیاد می شود که یادم می رود گاهی.. 18 نفر دیروز، 8 نفر پلی تکنیک، 3 نفر از تابستان گذشته... نمی دانم اوین تا کی قرار است به جای مجرمان پذیرای دانشجویان باشد، نمیدانم وزارت اطلاعات و دادگاه انقلاب کی سیر می شوند از این همه بگیر و ببند.. تا کی " حاجی" قرار است نقش آدمهای خوب وزارت را بازی کند و به دانشجویان بفهماند که فریب خورده اند.. تا کی قرار است، ما چشم بند بزنیم و آنها خودشان را مخفی کنند از دیدمان.. تا کی قرار است شبهای 209 پر از صدای بازجویانی باشد که برای حقوق آخر ماهشان هم شده عبایی ندارند از اینکه تو را جاسوس کنند، و خرابکار، و ...
نمیدانم "حاجی"، تا کی قرار است پسرت نداند بابا چه کاره است، تا کی قرار است شبهایت را به آزار کسانی بگذرانی که میدانی از تو بهترند..
...اما یک چیز را باور دارم، همه اینها می گذرد و روسیاهی می ماند برای ذغال
..پسرت بزرگ می شود و اعتراض می کند به فقر، به نبود آزادی، به سرکوب، به اختناق، ... و تو نمیتوانی او را به بند بکشی

...راستی برای پسرت در آن بند جایی را در نظر گرفته ای
...بزرگ می شود




پی نوشت 2: آخرین اخبار در مورد دانشجویان بازداشت شده از اینجا ببینید.

2 Comments:

At 11:04 PM, July 10, 2007, Anonymous Anonymous said...

تو! از اين برف فرو آمده دلگير مباش
تو! از اين وادي سرمازده نوميد مباش

 
At 2:07 AM, July 11, 2007, Anonymous Anonymous said...

سلام. میبینم که 18 تیر هم گذشت و ...

 

Post a Comment

<< Home