و زندان ؟..
.. قاضی پرونده گفته : پرونده ات را میفرستیم اجرای احکام،حکمت اجرا شود
... یک سال حبس که برای 5 سال تعلیق شده است، .. 5 سال.... 1 سال و نیمش رفته است
زنگ زد و گفت: این اولتیماتوم آخر است.. ما هر چه با شما صحبت کردیم.. یک گوشت در بود و آن یکی دروازه.. دادگاه تصمیم دارد، حکمت را اجرا کند.. و با پرونده های دیگری هم که داری باز هم حبست اضافه میشود.. راحت بگویم، بروی زندان به این زودی ها بر نمی گردی.. می شنوی شیوا خانم؟
بله .. می دونم -
فضا عوض شده -
بله میدونم -
گازش را گرفته ای و میروی به پشت سرت هم نگاه نمیکنی.. دادگاه زیادی دارد با تو مدارا میکند، چون دانشجویی و دختری، سن و سالت هم کم است.. اما خودت نمیخواهی..
.. یک سال.... یک عمر.. دو ترم تحصیلی
میدانم که بلوف نمیزند.. بعد از 4 سال دیگر میتوانم شرایط را و اوضاع مملکت را تجزیه تحلیل کنم.. میدانم که اوضاع با 2 سال پیش یا همین 1 سال پیش فرق کرده... میدانم که تیغ تیزشان همه را خواهد گرفت.. و شروع کرده اند
از بستن دفاتر انجمن اسلامی در دانشگاهها.. از تهدید به اخراج کلیه اساتید سکولار و لیبرال.. از عدم ثبت نام چند دانشجوی دوره ارشد.. از نگهداری طولانی مدت مهندی موسوی در زندان.. از مرگ دو زندانی سیاسی به فاصله کمتر از یک ماه در زندان و
میدانم که اوضاع عوض شده و این روزها بیشتر از همیشه با صدای هر زنگی به پشت پنجره میروم و انتظار مامورین را میکشم
...... میدانستم که همین روزها سراغم خواهند آمد
دوستی میگفت نگذار از درس محرومت کنند، اگر روزی خواستی انتخاب کنی بین درست و مبارزه ات.. درس را انتخاب کن.. چند صباحی ساکت باش تا چند ترم باقی مانده هم تمام شود..
آن یکی میگفت، مبارزه ادامه دارد شیوا.. درست را بخوان.. و برای درست اگر مجبور شدی مدتی ساکت باش..
دلم میگوید : بگذار بگیرنت، مگر خونت از بقیه رنگین تر است که الان در زندانند.. نباید در مقابلشان کم آورد که اگر امروز سکوت کنی فردا هم مجبوری آن را ادامه دهی..
سکوت اما برایم سخت است.. من 4 سال است که فریاد زده ام.. حالا چطور میتوانم چیزی نگویم.. این تنها کاری است که به من احساس رضایت میدهد و اگر نتوانم آن را نیز انجام دهم ، همان بهتر که نباشم..
منطقم اما چیز دیگری میگوید.. عقلم میگوید بمان و ادامه بده حتی اگر شده با چراغ خاموش..
عقلم میگوید: رسیده ای به دست انداز شیوا، باید سرعتت را کمتر کنی و پایت را از روی گاز برداری.. آرامتر بودن بهتر از نبودن است.. ..
بعد از تو همین کار کوچکی هم که تو میکنی.. کسی نیست تا انجامش دهد...
آدم احساساتی نیستم اما زیاد هم عقلانی تصمیم نمیگیرم..
این بار اما موضوع فرق میکند...
دوستی میگفت : اونی از همه زرنگ تره که بیشترین ضربه رو بزنه و کمترین ضربه رو بخوره..
بازجو میگفت: دیگر حرفی نداریم برای زدن به تو.. به قاضی پرونده گفته ام:" حریفش نشدیم.. بفرستینش اجرای احکام..
... یک سال حبس که برای 5 سال تعلیق شده است، .. 5 سال.... 1 سال و نیمش رفته است
زنگ زد و گفت: این اولتیماتوم آخر است.. ما هر چه با شما صحبت کردیم.. یک گوشت در بود و آن یکی دروازه.. دادگاه تصمیم دارد، حکمت را اجرا کند.. و با پرونده های دیگری هم که داری باز هم حبست اضافه میشود.. راحت بگویم، بروی زندان به این زودی ها بر نمی گردی.. می شنوی شیوا خانم؟
بله .. می دونم -
فضا عوض شده -
بله میدونم -
گازش را گرفته ای و میروی به پشت سرت هم نگاه نمیکنی.. دادگاه زیادی دارد با تو مدارا میکند، چون دانشجویی و دختری، سن و سالت هم کم است.. اما خودت نمیخواهی..
.. یک سال.... یک عمر.. دو ترم تحصیلی
میدانم که بلوف نمیزند.. بعد از 4 سال دیگر میتوانم شرایط را و اوضاع مملکت را تجزیه تحلیل کنم.. میدانم که اوضاع با 2 سال پیش یا همین 1 سال پیش فرق کرده... میدانم که تیغ تیزشان همه را خواهد گرفت.. و شروع کرده اند
از بستن دفاتر انجمن اسلامی در دانشگاهها.. از تهدید به اخراج کلیه اساتید سکولار و لیبرال.. از عدم ثبت نام چند دانشجوی دوره ارشد.. از نگهداری طولانی مدت مهندی موسوی در زندان.. از مرگ دو زندانی سیاسی به فاصله کمتر از یک ماه در زندان و
میدانم که اوضاع عوض شده و این روزها بیشتر از همیشه با صدای هر زنگی به پشت پنجره میروم و انتظار مامورین را میکشم
...... میدانستم که همین روزها سراغم خواهند آمد
دوستی میگفت نگذار از درس محرومت کنند، اگر روزی خواستی انتخاب کنی بین درست و مبارزه ات.. درس را انتخاب کن.. چند صباحی ساکت باش تا چند ترم باقی مانده هم تمام شود..
آن یکی میگفت، مبارزه ادامه دارد شیوا.. درست را بخوان.. و برای درست اگر مجبور شدی مدتی ساکت باش..
دلم میگوید : بگذار بگیرنت، مگر خونت از بقیه رنگین تر است که الان در زندانند.. نباید در مقابلشان کم آورد که اگر امروز سکوت کنی فردا هم مجبوری آن را ادامه دهی..
سکوت اما برایم سخت است.. من 4 سال است که فریاد زده ام.. حالا چطور میتوانم چیزی نگویم.. این تنها کاری است که به من احساس رضایت میدهد و اگر نتوانم آن را نیز انجام دهم ، همان بهتر که نباشم..
منطقم اما چیز دیگری میگوید.. عقلم میگوید بمان و ادامه بده حتی اگر شده با چراغ خاموش..
عقلم میگوید: رسیده ای به دست انداز شیوا، باید سرعتت را کمتر کنی و پایت را از روی گاز برداری.. آرامتر بودن بهتر از نبودن است.. ..
بعد از تو همین کار کوچکی هم که تو میکنی.. کسی نیست تا انجامش دهد...
آدم احساساتی نیستم اما زیاد هم عقلانی تصمیم نمیگیرم..
این بار اما موضوع فرق میکند...
دوستی میگفت : اونی از همه زرنگ تره که بیشترین ضربه رو بزنه و کمترین ضربه رو بخوره..
بازجو میگفت: دیگر حرفی نداریم برای زدن به تو.. به قاضی پرونده گفته ام:" حریفش نشدیم.. بفرستینش اجرای احکام..
زندان
!!!درسم؟
...
!!!درسم؟
...
هنوز 3 ترم مانده
!!!گیج شده ام.. گیج ...و سه شنبه باید بروم.. شاید به اجرای احکام
*****
13 Comments:
نمی دانم ...گاه آنچه دل را راضی می کند عقل انکار میکند ...اما شیوای من بگذار شهر بی تو پر از آیه های خاموشی نشود
نگرانتم. بيشتر از هميشه. بودنت بهتر از نبودنته. بايد بموني. نزار ما هم بدون تو تنها بشيم!
شیوای گرامیم نمی خوام تو را هم در بند بینم. گاهی تلاش باری جلوگیری از اسارت و دستگیر شدن خودش یک نوع مبارزه است. این که گفتی مگه من خونم از آنها که در زندان رنگين تر هست مقایسه خوبی نیست آنها در رفتنشان در زندان پیامی برای من و تو دارند. آزادی را دریاب. اگر تورا بگیرند من که ساکت نخواهم ماند. هر کار که میکنی سعی کن با عقلت تصمیم بگیری و الان وقت احساساتی شدن نیست. مبارزه یعنی همین و تو باید بهترین تصمیم رو بگیری. زمانی باید به سمت زندان رفت که آنسویش آزادی باشه. همون طور که خودت گفتی الان شرایط مثل قبل نیست دلم می خواهد خبر های خوبی از تو بشنوم
فراموش نکن مبارزه یک حرکت فردی نیست و خوشبختانه تو دوستان فراوانی داری تنهاشون نگذار.
بودن بهتر از نبود شدن خاصه در بهار....
من نمی دونم چرا تو را به دادگاه خواسته اند در راه چی مبارزه کردی. اما حتما برای خودت آرمانی داری. ببین تو باید ادامه بدی اما اینجا تو ایران یه آدم که درس خونده به هر عنوانی موفقتره تا یه دانشجوی اخراجی. تو اگه بخوای ادامه هم بدی و باز مبارزه کنی در زندگیت به یه چیزهایی احتیاج داری. آدم گرسنه ی در به در نمی تونه مبارزه کنه. پس چند سالی را سکوت کن آرام باش و فقط خودتو بساز تا درست تموم شه. خیلی ها این کارو کردن و بعد باز راهشونو ادامه دادن خیلی ها که مثل تو تو آغاز کار نبودن. به نظر من این درست ترین کاره و ابدا هم نباید از انجامش ناراحت باشی. موفق باشی.
سلام شیوا جان.خوبی؟امروز رفتی؟نتیجه چی شد؟شیوا جان هر چی سعی میکنم منم از راه عقل راجع به درس و مبارزه بگم نمی تونم.راست می گی خونمون از بقیه رنگینتر نیست.اما به این فکر کن که مبارز تحصیلکرده قطعا کارایی بیشتری داره.درس راه مبارزه رو هموارتر می کنه.امیدوارم بتونی ادامه تحصیل بدی.
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
سخنی نیست...
انديشه مكن كه شانهايت سنگين شود
انديشه مكن كه از كشيدن بار ديگران ناتواني
و شگفت مي ماني از نيروي خويش
كه به رغم ضعف خويش چه تواناي
شيوا خانوم من تازه با وب شما آشنا شدم ولي اين رو مي دونم كه براي آزادي بايد هزينه داد و تنهايي و حبس رو تحمل كرد من هم دادگاه رفتم ولي حكمم تعليق شد و شايد به زودي من هم به شما بپيوندم.
ما بايد براي آزادي مردم تلاش كنيم تا نسل بعد از ما دغدغه جامعه مدني رو نداشته باشه .
به اميد خدا كه با يك تذكر تموم ميشه
پاينه باشيد
شیوای عزیز از حال و روز خودت بیشتر بنویس من که فقط شما رو از وبلاگت میشناسم نگران شما هستم
موفق و پایدار باشی عزیزم
از من می شنوی بی خیال درس شو. بار و بندیل ات رو جمع کن و برو هتل اوین و صفایی کن.
نمی دونم کتاب داد بی داد رو خوندی یا نه. اگه نخوندی تو این مدت حتما بخون اش. بین فعالان زن حبس کشیده کم داریم. در حالی که دقیقا به تجربه زندان هم نیاز دارم. این رو گفتم که اگه هم بری تو و حتی اگه کاری هم نکنی باز رفتن ات تاثیر خوبی داره. پس نترس.اگه رفتی اجرای احکام یا دانشگاه ... به هر حال تو و مبارزه و همه چیز ادامه داره.زندان یکی از اون تجربه های معرکه ایه که تا نری نمیفهمی بنابراین اگر هم رفتی اتاق اجرای احکام بغل ات را با یه لبخند برای یه کوه تجربه باز کن.
ما پیروز می شویم
payande iran
saravar manam taze azad shodam va hanoz zire hokmam va tahdid mishvam . zirak bash va arzan nabaz zadan be mardi zastan be mardi . magholane kar kon .
sharte azadi agar dar zendan mordan ast
sharm darami agar dar konje zendan namiram
payande iran
آوای سرخ بروز شد
درود
من آپ کردم دوست گرامی که من را نمی شناسی ولی امید وارم راهم را بشناسی
از آنجا که شما دانشجو هستید دوست دارم این متن را بخوانید چون برخی از دوستان به من انتقادی کردند که به دانشجو را کوجک کردم ولی من به شخصه به دانشجو به عنوان یک تیپ مشخص و مقدس نگاه نمی کنم چون خودم دانشجو بودم و فکر می کنم که همه جور هستند و نظر شما را هم می خواستم بدونم
دوست عزیز
نکته ای در مطالبت برایم جالب بود
بین عقل و قلب گیر کرده ای؟
برای مبارزه اگر عاقل باشی خودت خواهی ماند و میتوانی روش مبارزه را عوض کنی ولی اگر نباشی آب از آب تکان نمیخورد همانطور که مبارزان عزیزمان در زندان کشته شدند و اکنون فقط یادی از آنان به جا مانده
برای مبارزه باید عاقل و باهوش بود و گرنه با اقدامات احساسی کار خود و دیگران را خراب میکنیم
پیروز باشی
زنده باد آزادی
مجید
Post a Comment
<< Home