Monday, March 12, 2007




نوروز که بیاید هفت سال و نیم گذشته است و او هنوز در زندان است..
آقای شاهرودی، اکبر محمدی را آنقدر در بند نگه داشتید که با اعتصاب غذا هم خودش را جاودانه کرد و هم شمارا... عادت کرده بودیم اسم اعتصاب غذا که بیاید، یادمان بیفتد به "بابی ساندز"، اما همین جا، بغل گوش خودمان، در زندان اوین.. اکبرمان اعتصاب کرد و مرد.. تا دیگر زیاد به ذهنمان فشار نیاوریم برای یادآوری نام کسی که با اعتصاب غذا، جان خودش را برای رسوایی حریفش در طبق اخلاص نهاد.. دیگر لازم نیست..دنبال نامها بگردیم در هزار توی کتابها..همین جا ، بغل گوشمان.. اکبر محمدی در اعتصاب غذا مرد و نام شما را به رسوایی جاودانه کرد در تاریخ هزارهزار ساله این مملکت و نام خودش را ...
دانشجوی رشته مددکاری..
آقای شاهرودی.. شما بگویید.. گناهش چه بود اکبر،که این چنین مجازاتی شایسته اش بود.. اعدام.. هفت سال و اندی زندان که اگر نرفته بود.. برای پر شدن 15 سال، هفت سال دیگر مانده بود.. خوب شد رفت تا نبیند و نبینیم ، روز آزادی اش را که گرد سفید بر موهایش پاشیده شده بر اثر رنج سالیان...

مهرداد لهراسبی روانی شده است، میدانید دیوانگی یعنی چه؟
شکنجه های توحید دیوانه اش کرده.. روزهای جهنمی رجایی شهر بیمارش کرده... کتاب فروش میدان انقلاب!...آیا پرتاب یک قلوه سنگ شایسته حکم اعدام است؟ و یا هفت سال از زندگی یک انسان
آقای شاهرودی.. عزت ابراهیم نژاد، هفت سال و نیم است که زیر تلی از خاک آرام گرفته است و هنوز چشم مادرش به در است که دوباره ببیند صورت پسر را... قاتل عزت ، راست راست در خیابانهای شهرتان قدم میزند و چه بسا در کوی دانشگاهی دیگر عزتی دیگر را از پای درآورد..... آنوقت مهرداد لهراسبی گوشه آن زندان کذایی دارد می پوسد و شما هر روز با نام خدا و پیغمبر گوشمان را پر کنید و از عدل علی میگویید..
...جناب شاهرودی.. یک روز قدم رنجه کنید به زندان رجایی شهر.. ببینید بر سر مهرداد لهراسبی چه آورده اید

...و احمد باطبی، با آن پیراهن معروفش
اقرار کنید جناب شاهرودی که قصد احمد نه برهم زدن امنیت ملی بود و نه خراب نمودن چهره نظام.. آن پیراهن،حاصل برخوردهای مغول وار نیروهای پلیس بود که بر دست احمد باطبی بالا رفت، رفیقش را، همکلاسی اش را کشته بودید و از احمدها توقع سکوت داشتید که چشمانشان را ببندند و از روی جنازه همکلاسی هایشان که از طبقات با فریاد یا حسین به پایین پرت میشد، عبور کنند.. نه .. احمد قصه ما، اینقدر بی شرافت نبود...
دانشجوی رشته سینما، با آن چهره جذابش، تنها یک پیراهن را بالا گرفت، مثل هزاران پلاکارد یا دست نوشته ای که در اعتراضهای مختلف بالای سر میرود.. گناه احمد صورتش بود که از او مسیح دوباره ای ساخت که علیه ظلم دادخواهی میکرد.. و شما برای او حکم اعدام بریدید، تا باز همان را بکنید که قوم یهود کرد در هزاران سال پیش و عجبا که شما هم با نام دفاع از دین و شریعت ، احمد ما را، به زیر تیغ جلادان سپردید.. بردینش به پای چوبه دار و دوباره بازش گرداندید.. شکنجه اش کردید، سرش را در چاه مستراح فرو کردید تا به قول خودتان به گه خوردن بیفتد که نیفتاد.. که احمدهای ما، مسیح وار ایستاده اند بر سر آرمانشان
آقای شاهرودی.. 8 سال مجازات کافی است برای بر دست گرفتن یک پیراهن که ممکن بود هر کس دیگری جز او بالا میبردش در هیاهوی آن روزهای دانشگاه


...روزی که خانه دانشجو را بر سرش خراب کردید و پیامتان این بود که باید خاموش باشند همه در شهر شما


می بینید امروز خاموشی را، خرداد 82 را یادتان هست.. زنان را میبینید، معلمان را.. و دانشگاه را که هر روز تب نارضایتی و آزادیخواهی در آن داغتر میشود.. میبینید آقای شاهرودی، با زندانی کردن احمد از بین نرفت این آمان.. با مردن اکبر خاموش نشد.. با زندانی کردن شادی صدر هم فروکش نمیکند.. و هر سال ناچارید زندانهای جدید بسازید.. که سلولهایتان، به اندازه کافی جا ندارد برای مردمان آزاده این خاک
رهایش کنید، آقای شاهرودی.. بگذارید به جای تمام سالهای جوانی اش که تباه شد.. زندگی مشترکش را با طعم تلخ زندان آغاز نکند...


هشت سال زندان، تاوان سنگینی است برای اعتراض کوچکشان... به حد کافی تنبیه شان کرده اید.. بس است دیگر
پی نوشت: دریا جان، بی تابی نکن.. بازمیگردد مادر.. با یک بغل پر از آزادی
پی نوشت 2: بخوانید پروانه را، باز چشمم را سوزاند

Thursday, March 08, 2007

برای شادی دربندم



می بینی خانم وکیل، روزگار غریبی است.. قرار بود ما برویم آنجا و تو از ما دفاع کنی.. حالا تو رفته ای و من اینجا چند خطی مینویسم برای دفاع از تو؟
آخرین بار با هم، مرور میکردیم بند 209 را و تو یاد میدادی برایمان، قانون و غیرقانون را.. که چشم بند غیرقانونی است، که متهم حق سکوت دارد و .. و با آن قدرت درونت به ما بچه ها یاد می دادی و تاکید میکردی بر افعال قانونی..
میبینی خانم وکیل، دنیای کثیفی شده است، وکیلی را به جرم دفاع از موکلش میبرند زندان و می اندازند به سلول انفرادی، تو اولینش نبوده ای ، شادی.. که ناصر زرافشان 6 سال است به همین اتهام، هر روز راهروی بند را طی میکند که نگذاشت خون داریوش و پروانه فروهر و دکتر سامی و.. به فراموشی سپرده شود..
تو آنجایی و موکلینت بیرون.. نازنین مهاباد آن سوی شهر نشسته است، و من به دفاع جانانه ات فکر میکنم.. به حالا که تو در تنهایی سلولت نشسته ای و کوتاه نمی آیی در برابر رفتار غیرقانونی که، خود تجلی قانونی آنجا..
میدانم با همان قدرت و صلابتت می تازی بر بازجویان، میدانم که آنها هم تسلیم شده اند در برابر نفوذ کلامت.. و از همین است که سعی دارند بیشتر آزارت دهند..
، اما 8 مارس امسال به یادت خواهد ماند برای تمام عمر، که یک روز هم در تاریخ به نام تو و دوستانت ثبت شد.. که هر وقت 8 مارس بیاید یادمان بیفتد به شما که قهرمانانه رفتید پشت دیوارهای زندان و کوتاه نیامدید از خواسته هایتان و ما این بیرون چه کوچکیم در برابر استواری و عزمتان..
می آِیی بیرون، خانم وکیل.. به همین زودی ها..
اما چه خوب شد که نام تو هم ثبت شد درتاریخ بند 209 وزارت اطلاعات، که شایسته بودی برای ثبت شدن در دفتر این بند...
روزت مبارک، شادی نازنین.. روزتان مبارک.. که همه ما را بیدار کردید دوباره و یادمان دادید طریق جنگیدن را
پی نوشت 2: الان جایی خواندم که برای شادی و محبوبه عباسقلی زاده، قرار بازداشت 1 ماهه صادر شده است،امیدوارم که صحت نداشته باشد.. اما همینطور الکی یک هفته از بازداشتشان گذشت.
پی نوشت 3: نکته جالب امرو درمیدان بهارستان این بود که تقریبا اکثر مردمی که با آنها صحبت میکردیم، قضیه بازداشت زنان را میدانستند. بازتاب این برخورد آنچنان گسترده بوده که بیشتر افراد وقتی میفهمیدند تجمع برای روزجهانی زن است میگفتند: زنان را که بازداشت کردند در مقابل دادگاه؟ و برایشان توضیح میدادیم داستان را
پی نوشت 4: مراسم ادوارهم هرچند باز کمی کج سلیقگی در آن بود، اما خوب برگزار شد و حضور افراد بسیار چشمگیر بود
پی نوشت 5: سال گذشته در یک چنین ساعاتی ما دربدر به دنبال گوشی موبایلی بودیم که یک جناب سرهنگ متشخص از ما ضبط نمود و با کلی دربدری یافتیمش و البته تجربه شیرین دریافت باتوم برقی
دو سال پیش هم این موقع از پارک لاله بازگشته بودیم و شدیدا مورد سرکوب قرار گرفته بودیم
سال قبل ترش را یادم نیست...

Monday, March 05, 2007

زنده باد زنان




گیرم که میزنید
گیرم که میکشید
گیرم که میبرید
با رویش ناگزیر جوانه چه میکنید




غلت میزنم در رختخواب.. گیر کرده ام بین ماندن و رفتن... نظرم را در مورد این حرکت گفته ام به بچه ها ، اما .. راضی نمیشوم به خوابیدن.. بلند میشوم.. میشکنم دیوار ترس را .. میروم به سوی دادگاه انقلاب..
***
جناب سرهنگ بسیار با شخصیتی! می آید جلو و فریاد میزند که متفرق شوید.. اما زنان مصمم تر از این حرفها هستند، خواست همه اما یک چیز است، حفظ آرامش و پرهیز از خشونت، نیامده ایم اینجا که درگیر شویم... زیاد تحویلش نمیگیریم.. هل میدهد یکی از خانمها را که یک پایش مشکل دارد و فلج است... او هم شروع میکند به داد و بیداد کردن.. بقیه هم حمایت میکنند.. آن یکی سرهنگ می آید جلو، معذرت خواهی میکند و میگوید اینجا نمانید.. جمعیت را دو دسته کرده اند.. عده ای درست روبروی دادگاه روی زمین نشسته اند، همان عده که الان روی موکت های سلول انفرادی به سفیدی سرامیکها خیره شده اند و نور لعنتی مهتابی کلافه شان کرده...
اینها راضی نمیشوند به رفتن.. نمیگذارند یکی شویم... تا اینجا نیروی انتظامی دارد کارها را به پیش میبرد.. انگار وزارتی ها وارد نشده اند..
ساعت 10 است.. جدا میشوم.. تا به کلاسم برسم..
***
سی و سه نفر از فعالین جنبش زنان که در اعتراض به اعمال فشارهای غیر قانونی بر فعالان و اعضای جنبش در مقابل دادگاه انقلاب تجمع کرده بودند، بازداشت شدند.
***
دلم میگیرد باز.. به منبع خبر چند بار میگویم مطمئنی؟، تا من آنجا بودم خبری نبود.. و او میگوید که اطمینان دارد..
زینب را میگیرم.. میگوید ابتدا رفته اند عشرت آباد و هم اکنون میروند وزرا.. به شادی میگویم که چه احتمالی میدهد و او هم میگوید، آزادمان میکنند.. کاری با ما ندارند( چه خوش خیال
****
مملکت گل و بلبل به این میگویند.. یک بازداشتگاه برای زنانمان نداریم.. انتقالشان داده اند به وزرا، اداره مبارزه با مفاسد اجتماعی.. و چه کسی بیشتر از اینان جامعه را به فساد کشانده با شعارهای برابری طلبانه شان.. بله جای یک مشت، وکیل و دکتر و دانشجو و مترجم و نویسنده و روزنامه نگار.. حتما همین جاست..
اگر به غیر از این بود، باید تعجب میکردیم..
مقابل ساختمان وزرا شلوغ است، زنان دیگر آمده اند اینجا تا همراهی کنند یارانشان را.. آنها هنوزهم اندکی حتی، پا پس نکشیده اند.. ایستاده اند با خانواده ها..
کسی جواب نمیدهد.. یکی از مامورین زن می آید بیرون، میگوید کلافه مان کرده اند.. از لحظه ای که آمده اند مدام در حال خواندن سرود هستند.. سرود ملی تان!.. صدایشان پیچیده است در ساختمان وزرا..
ما اما این بیرون، دل توی دلمان نیست..
احتمالا انداختنشان در یکی از همان سلولهای ته راهرو.. همان که دیوارهایش سیمانی است و یک دریچه کوچک بیشتر ندارد.. یکی از بچه ها حالش بد شده است، همه نگران او هستند و بقیه هم پیگیر شرایط خانواده ها..
به حق تمامی جنبشهای دنیا و تمامی احزاب و گروهها، باید بیایند و مبارزه را از زنان یاد بگیرند، وقتی این همه انسجام و یکدلی و پیگیریشان را میبینی، لذت میبری..
به یکی از بچه ها میگویم: ببین اگر الان 40 تا از شما مردها رو گرفته بودند، یک نفر هم نمیومد اینجا، یکی راست بود، یکی چپ.. الان هم احتمالا هر 40 نفر توی زندان افتاده بودید به جان هم..
اما زنان.. نه.. ایستاده اند و به فردا می اندیشند.. استوار.. راسخ..
***
پیگیریها به جایی نمیرسد.. بند 209 زندان اوین، امشب را میهمان آنان خواهد بود.. و کاش بداند چه میهمانان عزیزی دارد امشب..
همان دو دستگاه وانی که رسانده بودشان، حالا می آید بیرون.. صدای سوت و کف بچه ها خیابان وزرا را پر کرده.. میبرندشان.. به طرف اوین.. بند 209.. وزارت هم وارد عمل شده است..
***
ساعت 11 شب: الان احتمالا دارند بازجویی پس میدهند.. از شادی می پرسند تو اصلا چرا وکیل شدی؟ و به چه حقی دفاع میکنی از چنین موکلانی ..
به نوشین هم میگویند، ما با مطالبات شما مشکلی نداریم.. اصلا بیایید با خود ما در مورد خواسته هایتان صحبت کنید، خودمان کمک میکنیم تا حل شود..
الناز را هم بازخواست میکنند که خبرنگار را چه به اینجور جاها..
و زینب هم معلوم است دیگر، بچه است و گول خورده.. گول دست نشاندگان آمریکا و انگلیس را..
و تا نزدیکیهای صبح ادامه دارد.. این بازجویی و فشار..
بعد هم میگویند، این هم 209 .. ببینید نه اثری از شکنجه هست و نه وضعیت بدی دارد.. کسی را کتک هم نمیزنیم.. برایتان سوئیت هم آماده کرده ایم.. سوئیتهای 2در2.5 که که فقط یک موکت دارد و یک پتو برای اینکه بنشینید یا بخوابید.. برای دستشویی رفتن باید اجازه بگیرید.. بلند هم حرف نزنید.. تلفن ندارید.. هیچی.
اینجا فقط میشود خوابید.. آن هم اگر نور مهتابی بگذارد..
***
روزنامه کیهان با موضع گیریهای چند روز اخیرش زمینه سازی این برخورد را کرده بود، و حالا هم باید بدانیم که اینها قصدشان، نابودی جنبش زنان و کمپین است... قصد،حاکم کردن سکوت بر زنانی است که فقط و فقط به دنبال مطالبات زنانه خود هستند که نه به امنیت ملی ضربه میزند و نه به اسلام...
اگر نگاهی هم به شماره امروز کیهان بیاندازید، میبینید که چطورانتشاردهندگان اطلاعیه تجمع درمقابل دادگاه را آمریکایی خوانده و مدعی شده که آنها پول میگیرند از دستگاههای اطلاعاتی غرب.. سناریو سازان، ساخته اند آنچه میخواهند...
و دوستان ما احتمالا الان همه شان یا جاسوس هستند یا بدتر از آن و قصدشان برپایی انقلاب مخملین است..!

هشت مارس امسال بنا برفراخوان قبلی در مقابل مجلس با شکوهتر ازهرسال برگزارمیشود... تا ثابت شود زنانی که حقوق برابر میخواهند و برای آن حاضر به دادن هر گونه هزینه ای هستند ، همین 33 نفر نیستند..

از امروز همه ما فعال جنبش زنانیم

پی نوشت: عکسهای کسوف را ببینید از دوستانمان

پی نوشت 2: ساقی لقایی دو کودک دوقلوی 5/1 ساله دارد که نیاز دارند به مادرشان

Sunday, March 04, 2007

آزادشان کنید

40نفر از زنانی که صبح امروز در اعتراض به اعمال فشارهای غیر قانونی بر فعالین جنبش زنان در مقابل دادگاه انقلاب تجمع کرده
بودند؛ توسط نیروی انتظامی بازداشت و به زندان وزرا انتقال یافتند
بخوانید خبر را از اینجا و اینجا
پی نوشت: از اینکه الان من اینجا نشستم و خبر بازداشتشان را میخوانم عذاب وجدان دارم.. تنها چند دقیقه این میان .. جدا کرد من را
.